شاید وقتی این سخنان را میشونید به مسخره بگیرید یا غیره ولی برای من بس است که یک نفر را هم به سر عقل بیاورد.
میخواهم از تنهای مهدی فاطمه بگویم .
غصه مهدی فاطمه بیشتر ز ما گناه کاران است .
تا کی میخواهیم گناه بکنیم . بیاید با امام زمان خودمون صادق باشیم .
بیا قول بدیم دیگه کمتر گناه کنیم . و اما مناجات با امام زمان، کسی که میخواهد با امام زمان خود
مناجات کند و از او معرفت بگیرید و عشق و محبت را بیاموزد بهترین روش خواندن زیارت جامعه کبیره . شما میتوانید ساعت ۱۰ شب پنجشنبه شنبه از رادیو معارف به این مناجات ها گوش کنید. مراسم در قم - مسجد اعظم - ساعت ۱۰ شب پنجشنبه شب برگزار میشود. این فرصت را از دست ندهید. بعد از خواندن و درک کردن زیارت جامعه میفهمیم چه امامی داریم . به خودمان میبالیم . دل امام زمان را شاد میکنیم .
ادامه دارد....
دیگه کم کم میخواهیم از این حرفها در بیایم و برویم سوی ائمه . زیرا عشق واقعی بر اساس تجربیات ثابت کرده که فقط به ائمه و خدا است .
و اما سخنی از بزرگان : عشق خود را به کسی که تشنه ی عشق است مده ، به کسی بده که
لایق عشق تو باشد.
سخنی است که باید از طلا بگیریم .
و از این به بعد تقریبا سخنان عاشقانه امام زمانی بیشتر می شود.
با تشکر
و اینک با ثبت نام در سایت به شما وبمسترها سیستم مدیریت کلیک بر روی لینک ها داده میشود.
در هیچ سایتی این امکان را نمیابید.
ویژه نوروزی کد های ساخت فروشگاه اینترنتی به کسانی که ثبت نام میکنند.www.rosta.ir
اگر بخواهید یک فروشگاه را از مهندسین کامپیوتر بخرید نزدیک ۳۰۰ هزار تومان میگیرند . ولی
به صورت رایگان دانلود کنید.
۲- فرستادن سایت های کسب درآمد ایرانی به ایمیلتان
۳-فرستادن ۲۰۰۰ ایمیلهای دختران و پسران ایرانی
با تشکر
به کسانی که در سایت www.rosta.ir ثبت نام کنند ۲۰۰۰ ایمیلهای فعال دخترها و پسرهای ایرانی فرستاده میشود .در سایت های فروشگاهی ۷۰۰۰ تومان به فروش میرسد.
ویژه نوروز
و اینک سایت روستا تقدیم می کنید.
امکان آمار گیری سایت برای وبمسترها به صورت رایگان
وارد شوید.
http://www.rosta.ir/AICounters/
آمار گیر وبسایت و وبلاگ ها با سرعت بدون تبلیغات
همه کلیپ ها لینک مستقیم هستند.
راهنمایی :بعد از دانلود برای باز کردن باید برنامه فلش پلیر داشته باشید و از قسمت open with برنامه فلش را انتخاب میکنید.
کلیپ فلش سفر (700kb)
کلیپ فلش خواجه امیری درباره امام زمان (1mb)
دانلود عکسهای تمرینات بازیکنان پرسپولیس (فوتبال) حجم کم
دانلود عکسهای بازی بازیکنان پرسپولیس (فوتبال) حجم کم
دانلود کلیپ عاشقانه میمیرم برات
دانلود بازی دوز با سورس vb
اسکریپتها (CMS) های موجود در سایت برای فروشگاه ، انجمن ، چت و ...
پکیج های کامل موجود : توضیح اینکه در هر پکیج مجموعه ای از پروژه های ذکر شده موجود است نه یکی ، مثلا، پکیج فروشگاه اینترنتی شامل 8 سیستم (CMS) فروشگاه آنلاین اینترنتی می باشد.
فارسی سازهای CMS های انگلیسی ، ایجاد انجمن در سایت ، ایجاد خبرنامه ، فروشگاه اینترنتی ، گالری عکس ، اضافه کردن چت ، پکیج های Php کاملا فارسی بهمراه آموزش کامل ، پیشرفته ترین کدها و بلوک های Php ، ایجاد سایتهای وبلاگ دهی و مدیریت سایت و وبلاگ مثل BlogFa ، ثبت نام کنید و در توضیحات اسم پکیج اسکریپت همراه با شماره تلفن را تا با شما تماس بگیریم و با قیمت مناسب برای شما بفرستیم. ثبت نام
و بیش از 400 فایل Php و Asp آماده برای تمامی اعمال مورد نیاز شما در اینترنت از جمله :
یکی بود یکی نبود
یه روزی از روزا
با یه دختری آشنا شدم.
اون اولا واسم مثل یه دوست خوب بود.
یه دوست که باهاش بتونم راحت درد دل کنم.
ولی کم کم خیلی بهش عادت کردم.
واسم با دیگران متفاوت بود.
عاشقش شدم.
عشق اولم بود.
نمی دونستم چه جوری بهش بگم.
چه جوری نشون بدم
که دوستش دارم.
روز ها گذشت.
من هم هر کاری که می تونستم می کردم
که بهش نشون بدم که دوستش دارم.
یه روز قلبمو تقدیمش کردم? قلبمو پس داد!
دختر عجیبی بود. اصلا توو خط عشق و عاشقی نبود.
همین جور عاشقش موندم...
یه روز اومد گفت:
" این دوستمه اسمش سعید هست."
یهو یه چیزی قلبمو فشار داد.
بغضمو خوردم و لبخند زدم گفتم:
"خوشبختم."
دیگه چیزی از دلم نمونده بود.
اون لبخند از ته دل نبود.
فقط ماهیچه های صورتم بودن که به صورت یک لبخند شکل گرفته بودند.
که باز هم ناراحت نشه!
یه روز درحالی که گریه می کرد به خونم اومد و گفت:
"با هم جرو بحثمون شده. می تونم پیشت بمونم؟"
با این حال که می دونستم این قلبمه که باز هم باید درد بکشه و جیک نزنه?
لبخند زدم و گفتم:
"بله که می تونی."
بغلش کردم و سرش رو گذاشتم رو شونم که گریه کنه تا آروم بشه...
چندین ماه گذشت...
یه روز بهم زنگ زد و گفت:
"پنجشنبه هفته ی دیگه عروسیم هست. کارت دعوتو کی بیارم خونتون بهت بدم؟"
دیگه نمی فهمیدم چی میگه.
منگ شده بودم.
یهو دیدم داره میگه:
"... کوشی؟ الوووووو...."
گفتم: "اینجام. اینجام. یه لحظه رفتم تو فکر."
گفت: "تو همیشه وقتی با من حرف می زنی میری تو فکر!"
گفتم: "فردا خونه هستم. حدود ساعت پنج بیا دعوت نامه رو بده."
....
اون شب اصلا خوابم نمی برد. خُل شده بودم.
یاد اون روزهای اول که تازه باهاش آشنا شده بودم افتاده بودم.
خلاصه با هزار تا وول خوردن و کلنجار رفتن تونستم یه سه ساعت بخوابم.
فردا ساعت پنج زنگ در به صدا در اومد.
خودش بود. بازم سر ساعت!
در رو باز کردم.
به چشماش زل زدم.
هنوزم عاشقش بودم. ولی ...
گفت:
"یوهو. کجایی؟ بیا اینم دعوت نامه. پنجشنبه می بینمت."
تا پنجشنبه بیاد? نمی دونم چه جوری زندگی کردم.
همه چیز واسم مثل جهنم بود.
نمی تونستم تحمل کنم.
به سیگار و مشروب هم عادت نداشتم.
دوست داشتم برم بالای یه کوهی و تا دلم می خواد داد بزنم.
....
پنجشنبه کت شلوارم رو پوشیدم.
به سالن که رسیدم? اونو توو لباس عروس دیدم.
چقدر زیبا شده بود.
اومد جلو و بهم گفت:
"خوش اومدی امین. برو یه جا بشین. امیدوارم بهت امشب خوش بگذره."
دستشو گرفتم و لبم رو آوردم نزدیک گوشش و گفتم:
"نه. اومدم این کادوی ناقابل رو بدم و برم. تو همیشه توو قلب من هستی. منو یادت نره!"
گونش رو بوسیدم و گفتم:
"خداحافظ!"
حالا این من بودم و تنهایی هام که باید تا ابد باهاش می ساختم!...
اونایی که فکر میکنند قلبهای شکسته کسی را ندارند
اینو یادشون باشه تا خدا هست و خدایی میکنه قلبهای شکسته تنها نمیمونند
نشسته بود روی زمینو داشت یه تیکه هایی را از روی زمین جمع میکرد ...بهش گفتم :کمک نمیخوای؟
گفت:نه
گفتم: خسته میشی بذار خب کمکت کنم دیگه
گفت: نه خودم جمع میکنم
گفتم: حالا تیکه های چی هست؟بد جوری شکسته معلوم نیست چیه؟
نگاه معنی داری کرد و گفت قلبم
این تیکه های قلب منه که شکسته
خودم باید جمعش کنم
بعدش گفت میدونی چیه رفیق؟
آدمای این دوره زمون دل داری بلد نیستن
وقتی میخوای یه دل پاک و بی ریا به دستشون بسپری هنوز تو دستشون نگرفتن میندازنش زمین و میشکوننش
میخوام تیکه هاشو بسپارم به صاحب اصلیش اون دلداری خوب بلده
میخوام بدم بهش بلکه این قلب شکسته خوب بشه آخه میدونی اون خودش گفته که قلبهای شکسته را خیلی دوست داره
تیکه های شکسته ی قلبش رو جمع کرد و یواش یواش ازم دور شد
ومن تو این فکرم که چرا ما آدما دل داری بلد نیستیم... موندم...
بعضیا که فقط ادعا دارن
دلم میخواست بهش بگم چرا دلتو میسپاری دست هرکسی؟
انگار فهمید تو دلم چی گفتم:برگشت و گفت دلمو به دست هر کسی نسپردم ...اون برای من هر کسی نبود
گفت و این بار رفت به سمت دریا....دریا تنها همدمش بود.
عجب رسمیه....
شاید اشتباهه اما عاشقا دروغ میگن
آدمای مهربون و با وفا دروغ میگن
اونا که میگن تا همیشه دیوونتن
بذار بی پرده بگم اونا هم دروغ میگن
اونا که میان به این بهونه ها که اومدن
از توی شهر قشنگ قصه ها دروغ میگن
اونا که فدات بشم تکه کلامشون شده
به تموم آسمونا ...به خدا دروغ میگن
اونا که با قسم و آیه میخوان بهت بگن
تا قیامت نمیشن ازت جدا
دروغ میگن
پاورقی:
بر تاریکی غمزده خود و در زیر آسمان شبهای تار
من یک بی ستاره ام
که تنهای تنها نشسته ام
یه روز بهم گفت: می خوام باهات دوست بشم.آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام....
بهش لبخند زدم و گفتم: آره میدونم. فکر خوبیه . منم خیلی تنهام
....یه روز دیگه بهم گفت: می خوام تا ابد باهات بمونم. آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام
....بهش لبخند زدم و گفتم: آره میدونم. فکر خوبیه. منم خیلی تنهام
....یه روز دیگه بهم گفت: می خوام برم یه جای دور.جایی که هیچ
بهش لبخند زدم و گفتم: آره میدونم. فکر خوبیه. منم خیلی تنهام
....یه روز تو نامه برام نوشت: من اینجا یه دوست پیدا کردم. آخه
براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: آره میدونم.فکر خوبیه. منم خیلی تنهام
....حالا دیگه اون تنها نیست و از این بابت خوشحالم و چیزی که
بیشتر از اون خوشحالم میکنه اینه که هنوز نمیدونه
که من خیلی خیلی تنهام..
الو ... الو... سلام
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمیده؟
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...
هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟
فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا
باهام حرف بزنه گریه میکنما...
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛
بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.
مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نیستیم؟پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.
کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است ...
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...
کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت
خدا به سارا کوچولو یه برادر هدیه داد
خیلی خیلی دوستش داشت
اون همیشه آرزو داشت که حتی اگه یک ساعتم که شده با برادرش تنها بمونه
اما پدر و مادرش قبول نمیکردن چون فکر میکردن سارا حس حسادتی داره که ممکنه بلایی سر برادرش بیاره
یه روز بعد از اسرارهای سارا
پدر ومادرش اجازه دادن که اون با داداشش تنها باشه
سارا کوچولو آهسته رفت و با لحن پر از بغض تو گوش برادرش گفت
بهم بگو خدا چه شکلیه من هرچی بزرگتر میشم یادم میره
پاورقی:
بچه که بودم فکر میکردم بارون اشک خداست
ولی آخه مگه میشه خدا گریه کنه؟چرا خدا دلش میگیره؟
دوست داشتم زیر بارون قدم بزنم تا خدا را بیشتر احساس کنم
قطره های بارون روتویه کاسه جمع میکردم تا هر وقت دلم برای خداتنگ شد
کمی ار آن بنوشم تا پاک و آسمانی شوم
وقتی آسمون ابری میشد دل منم غصش میگرفت حس میکردم که آدما دل خدا را شکستند
و یا از خدا غافل شدند
همه میگفتند بارون رحمت خداست
ولی حس پاک بچگی من میگفت خدا دلش ار دست آدما گرفته
بنده هایش کافی نبود؟
با خدا چه میکنید؟
در غروب غمگین پاییز این نامه را برای تو می نویسم درغروبی که وجودت تنها حامی برایم هست را حس کردم چه حس زیبایی تو را بدست آوردم ای عشق جاودانه من اینک این نامه را در حالی که تمام غصه های دنیا امانم را بریده برایت مینویسم سر در گم در حال جستجو یک واژه زیبا از این الفبا حقیر هستم اما نمی جویم می نویسم برایت از احساسم از غمهایم و شاید از دردهایم زندگی زیباست من زنده ام و زندگی میکنم چون معبودی که همه عشق و زندگی من است دارم من با امید زنده ام با امید عشق به او به او بی همتایی که در تمام لحظات با من بوده و هست ای تنها معبود و قبله من این نامه را به کجا پست کنم؟ من همیشه برایت مینویسم اما هیچ آدرسی ندارم خسته ام خسته از روزگار خسته از زمانه خسته از انسانها و دروغهایشان خدایا از بیشتر آدمها گلایه دارم تا کی این گونه باشم؟تا کی هیچ نگویم؟و آنها تا کی میخواهند خورد کنن و دروغ بگوین و اذیت کنن و خیانت به یکدیگر کنن؟ خدایا تو در آفرینش خویش انسان را اشرف مخلوقاتت قرار دادی اشرف مخلوقات یعنی این؟اینگونه اشرف مخلوقاتن؟ میدانم که با تو هم چه کرده اند اما تو خدایی....تو صبوری و تو مهربان تو بنده های خیلی خوب دیگری داری اما انسانهای تنها که به جز تو کسی را ندارند به دنبالت همیشه میگشتم و میگردم اما................ نمی جویم تو را بلکه تنها حس میکنم تو را با تمام وجودم چه حس زیبایی تو را یافتم تو را در خودم یافتم گویند تو با عشق مرا خلق کردی اکنون من نیز با عشق تمام تو را می خوانم و بغضی که روزها و شاید ماه هاست در گلو دارم خالی میکنم و بمیگویم خدای من ای عشق جاودانه من بی نهایت دوستت دارم و با تمام وجود تو را میخوانم و در آخر می گویم مرا به پیش خود بخوان که این تنها آرزوی من است خدایا با اینکه تنها تو را دارم اما گویی همه عالم را دارا هستم
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
.
پاورقی:
عشق حقیقی یعنی این....
عشقی که هرکسی خواهانش هست(البته عشق فقط جان دادن به دیگری نیست این یک داستان از وفا داری و با همه ی وجود عاشق بودن بود)
وفا و خیانت نکردن در این دوره کافیهکه فقط لاف عاشقی و خیانت نکردن هست
پس سعی کنید اینگونه باشید
ای کاش همه تا این حد عاشق بودند...ای کاش
جواب این کار همین عکس هست که باید گفت با تمام وجود عاشقتم و خواهم ماند و تنها یادگارت را با تمام وجود پاک نگه میدارم همونطور که الان هست و هیچ کسیو جز تو داخلش راه نمیدم
الان شدن یک روح در دو جسم ... یک قلب برای دو عاشق
یا علی
از دریا پرسیدم:که این امواج دیوانه ی تو از کرانه ها چه میخواهند؟
چرا اینان پریشان و در به در سر بر
کرانه های از همه جا بی خبر می زنند؟
دریا در مقابل سوالم گریست! امواج هم گریستند...
آن وقت دریا گفت:
که طعمه ی مرگ تنها آدمها نیستند
امواج هم مانند آدمها می میرند!!!
و...
این امواج زنده هستند که
لاشه ی امواج مرده را شیون کنان به
گورستان سواحل
خاموش می سپارند!
دستهایت تکیه گاهم بود و نیست
عـــشـــق تو پشــت و پناهم بود و نیست
حیف!آن وقتی که عاشق شد دلم
چیز سبزی در نگاهم بود و نیست
عشق این سرمایه بازار دل
آب این روی سیاهم بود و نیست
یاد ان ایام مشتاقی بخیر
عاشقی تنها گناهم بود و نیست
آن مرد ...
که در کوچه پس کوچه های خالی دلم
چون باد می پیچید
و در سکوت جاده ها
آواز تنهایی را زمزمه می کرد
مردی از تبار عشق بود
مردی از جنس انتظار
بود ولی دیگر نیست...!!!
(( تقدیم به او که یاد داد عاشق باشم ))
چه سخت گذشت تا بفهمم بودنم را و چه ساده میگذرد رفتنم،
اما در این بودن و رفتن به من یاد دادی عاشق باشم
چه زود گذشت آن زمان که مرا درس عشق دادی و محبت را ضمیمه
وجودم کردی و در پیوست نهادم حک نمودی:
دوست بدار و عاشق باش ...
آری تو در وجودم دوست داشتن را به ودیعه نهادی...
چگونه ستایش کنم تو را که ناتوانتر از آنم که برای تو بنویسم؟!...
و چه زود گذشت بودنم و زود میرود رفتنم...
میدانم میروم ومیدانم که باید بروم...
اما به کدامین منزل بیاسایم؟؟!!...
بسیار دوستت دارم، من عاشقم مهربان
آخر تو به من آموختی عشق را، اگر من اکنونم به عشق آمیخته است...
چون تو مرا کشاندی .
پس چرا احساس میکنم دیگر دوستم نداری...
نمیدانم........... شاید اشتباه میکنم
چون تا زمانی که من در ملک تو هستم امیدوارم ..!!!.
راستی اگر مرا از مُلکت راندی به کدامین ملجا پناه ببرم ؟
اما هر جا بروم مُلک توست و این شادیم را افزون میکند که هر جا
یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود . چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود،
تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید. برداشت و خورد. او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. اینکار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمیخواست واکنش نشان دهد. چکار خواهد کرد؟» چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتی داخل هواپیما روی صندلیاش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده! خیلی شرمنده شد!! از خودش بدش آمد ... یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل ساکش گذاشته بود.
او برروی یک صندلی دستهدارنشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد...
در کنار او یک بسته بیسکوئیت بود و مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه میخواند.
وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت
پیش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد.»
ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمیداشت ، آن مرد هم همین کار را میکرد.
وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد: «حالا ببینم این مرد بیادب
مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش را خورد.
این دیگه خیلی پرروئی میخواست!
او حسابی عصبانی شده بود.
در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن کتابش را بست،
آن مرد بیسکوئیتهایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد...
غریبه نمیدونم تو کی هستی
غریبه تو سکوتمو شکستی
کبوتر وار در باغ سکوتم از این شاخه به اون شاخه نشستی
از غصه نترسیدی
برام زدی و رقصیدی
از غصه دلم خون بود
برام خوندی و خندیدی
تو باغ سکوت من برام هزارتا گل دادی
از غصه رهام کردی گفتی دیگه آزادی
از دنیا دلم خون بود که اون چشم تو پیدا شد
همون دنیای بی ارزش برام یک دفعه دنیا شد
تو زنگ صدات جونه
پر از دوا و درمونه
آهنگشو می شناسم دلم همیشه می خونه
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم