در غروب غمگین پاییز این نامه را برای تو می نویسم درغروبی که وجودت تنها حامی برایم هست را حس کردم چه حس زیبایی تو را بدست آوردم ای عشق جاودانه من اینک این نامه را در حالی که تمام غصه های دنیا امانم را بریده برایت مینویسم سر در گم در حال جستجو یک واژه زیبا از این الفبا حقیر هستم اما نمی جویم می نویسم برایت از احساسم از غمهایم و شاید از دردهایم زندگی زیباست من زنده ام و زندگی میکنم چون معبودی که همه عشق و زندگی من است دارم من با امید زنده ام با امید عشق به او به او بی همتایی که در تمام لحظات با من بوده و هست ای تنها معبود و قبله من این نامه را به کجا پست کنم؟ من همیشه برایت مینویسم اما هیچ آدرسی ندارم خسته ام خسته از روزگار خسته از زمانه خسته از انسانها و دروغهایشان خدایا از بیشتر آدمها گلایه دارم تا کی این گونه باشم؟تا کی هیچ نگویم؟و آنها تا کی میخواهند خورد کنن و دروغ بگوین و اذیت کنن و خیانت به یکدیگر کنن؟ خدایا تو در آفرینش خویش انسان را اشرف مخلوقاتت قرار دادی اشرف مخلوقات یعنی این؟اینگونه اشرف مخلوقاتن؟ میدانم که با تو هم چه کرده اند اما تو خدایی....تو صبوری و تو مهربان تو بنده های خیلی خوب دیگری داری اما انسانهای تنها که به جز تو کسی را ندارند به دنبالت همیشه میگشتم و میگردم اما................ نمی جویم تو را بلکه تنها حس میکنم تو را با تمام وجودم چه حس زیبایی تو را یافتم تو را در خودم یافتم گویند تو با عشق مرا خلق کردی اکنون من نیز با عشق تمام تو را می خوانم و بغضی که روزها و شاید ماه هاست در گلو دارم خالی میکنم و بمیگویم خدای من ای عشق جاودانه من بی نهایت دوستت دارم و با تمام وجود تو را میخوانم و در آخر می گویم مرا به پیش خود بخوان که این تنها آرزوی من است خدایا با اینکه تنها تو را دارم اما گویی همه عالم را دارا هستم