غریب است و بیمار و تنها ، دلم
کجایی که جا مانده اینجا ، دلم
ز جور تو نشکسته و بشکند
از این عشق فولادی اما دلم
من امشب صدا می زنم ناله را
مبادا غریبی کند با دلم
به حدی خبر دارم از درد هجر
که می سوزد از داغ فردا دلم
شب ممتد و رنج دنباله دار
پریشان منم ، نا شکیبا دلم
چه گویم من از سردی مهر او
که می لرزد از غم ، سرا پا دلم
افق دور و مه دور و او دورتر
به داد دلم رس ، خدایا دلم
شدم بینوا تا در این بی کسی
به حال دلم سوخت یکجا دلم |