عشق
بر دریچه ی قلبم نوشته بودم:

ورود عشق ممنوع!

عشق تو امد و گفت:

بیسوادم!

اری زندگی زیباست هر چند خاطره ای بیش نیست.
کبوتر امیدم را پروازی می دهم تا بر بام ارزوهایم اشیانه سازد.
گونه هایم را به دسته ی شبنم های اشک می سپارم تا طراوتش را بازیابد
چشمانم را می بندم تا شاید کسی مرا یاری کند.
لبانم را به حرکت در می اورم تا شاید جوابگویی بیابم.
و بالاخره دستانم را بر درختی می لغزانم تا خلاصه ی کلامم را بنگارم و ان این است که:

عزیزم دوستت دارم.

دختر بریتنی زیبا خوشگل