امروز با تو سخن خواهم گفت امه نوعی دیگر. زیرا امروز همه چیز نوع دیگراست حتی تو.اینگونه نگاهم نکن.راست می گویم تو نیزنوع دیگر شده ای نه چون همشیه.....

امروزحتی چشمهای زیبایت نیز نوع دیگری به من می نگرد.....پر غروراما زیبا.

چقدر در نگاهت حرف نهفته هست...مرا که می شناسی حاجتم به سخن نیست...

ازنگاه معنادارت می فهمم انچه را که در دل داری....پس اینگونه با من سخن نگو.

حتی لحن شیزین کلامت هم نیز نوع دیگریست....

کاش همان حرف زدنهای عادی مرا دوست داشتی.اما انگار نه.خوشت نیامد...

پس با خود گفتم با زبان شعر بگویم ....اما گویی فایده نداشت و ندارد...

دل تو سخت پسند است...تو بگو چگونه بگویم؟؟؟؟

می خواهی حرفهایم را برایت نقاشی کنم؟؟؟....نه...قلم که توان ترسیم ندارد...

می خواهی حرفهایم رابر روی سنگ حک کنم؟؟؟...سنگ که یارای مقاومت ندارد..

می خواهی حرفهایم را به باد بسپرم تا به دستت برسد؟؟؟....نه....اگر نا محرمی شنید چه؟؟؟.....

می خواهی حرفهایم را فریاد کنم تا گوش فلک کر شود؟؟؟.........

پس چگونه بگویم؟؟؟...به خدا دیگر طاقتم طاق گشته و توانم از دست رفته.....

دیگر نمی دانم چه بگویم جز اینکه تورا می خواهم ....

                                                             و

                                                                       دوستت دارم...